اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

صدائی در اوج قدرت...

دیشب...

نمیدونم چه ساعتی بود که از خواب پریدم

و تا سحر خوابم نبرد

بعد پا شدم یه نامه برای پرستو نوشتم

گفتم میزارمش اینجا که تو هم بخونیش

بخونی و ببینی  وقتی یه پدر به ناله میفته ، چی چیا میگه

آخه کی می تونه مثه تو حرفمو بفهمه؟

کی می تونه مثه تو اینقدر با پدر صادق باشه؟

اما اتفاقی که امروز افتاد منو معذور کرد تا حرفای نیمه شبمو بزارم اینجا

تو برام مهم تر از هر چی هستی

پیامت در نابزنگاه به من رسید

وخشگم زد...

قادر نبودم در اون شرایط با تو ارتباط برقرار کنم

دوست داشتم صدای قشنگ دخترم رو بشنوم

بالاخره ارتباط برقرار شد

نکته ای که برای من جالب توجه بود ، قدرت صدای تو بود که حسش کردم

البته امید زیادی برای تو و محمد داشتم

این امید رو تو در من بوجود آورده بودی

تعاریف تو از بند بند وجودش و فکرش چه در وبلاگ و چه در گفتگوی با من،

حسی عجیب از همدلی و همراهی شما دو نفر را برایم تداعی می کرد.

اما امروز توانستی واقعیت را برایم بگوئی

بابا...

تو بهتر از من زندگی را درک کرده ای

تو عاقل تر از خیل همسن و سالهای خودتی

من از کلام تو ، تورو خیلی خوب حس می کنم

من امروز از قدرت همین کلام به حضور عقل در وجود تو پی بردم

بابا... بخدا شوخی نمی کنم

تو و شخصیت تو فوق العادست

هر کسی توان  تورا در مقابل ناملایمات ندارد

مخصوصا که مسئله عاطفی هم باشد

اما این تجربه ها برای تو بسیار ضروریست

از تو یک انسان مقاوم می سازد

هرکس که تورا دوست داشته باشد برای من عزیز است

در غیر اینصورت هرگز آزار دهنده را نخواهم بخشید

هر کس می خواهد باشد ، باشد

فردا با تو حرف خواهم زد

باید بیشتر بدانم

تمام نقطه توجه من توئی

من هیچکس را جز تو و خوشبختی تو نمی بینم

خدارو شکر می کنم که صبوری

تو در بهترین موقعیت اجتماعی خودت قرار داری

از اینکه در برابر ناملایمات استقامت میکنی برایم ارزشمندی

مادر نمونه استقامت است و آئینه تو

برای موفقیت تو در تمام امور آرزوی پیروزی دارم

بابا...بخاطر قدرتت به تو متکی می شم و از تو یاد خواهم گرفت که

چگونه بیندیشم ، چگونه هموار سازم ، چگونه آرام بگیرم

تو اسوه دختران این دوره ای

پدر همیشه چنین دختری را دوست دارد و در کنار او با امید به روزهای

شاد و نیکوی آینده همراهت خواهد بود

موفقیت تو در روزهائی نه چندان دور از اکنون خود نمائی می کند

حرفم را بپذیر

نه چشم و گوش بسته

بلکه با تدبر و اندیشه...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ب.ظ

پدر...
من در مورد محمد نه ذره ای اغراق کردم نه لحظه ای خطا کردم...من محمد رو بهتر از خودش شناختم...و مطمئن باشید اگر اینطور نبود الان وضعم خیلی بد بود...
من امروز محمد پریشونی رو دیدم که منتظر یک کلام من بود... کلامی که من اجازه ی بیانش رو نداشتم...
محمد امروز محمدی نبود که هنوز حرفهاش رو توی گوشی نگه داشته بودم...اما نمیتونستم و نمیخواستم این رو بهش بگم....
محمد امروز ترسیده بود... ترسونده بودنش...از آینده... و اون بازم برای من ترسید...نمیخواست به من ضربه بزنه...
مدام از من میخواست حرف بزنم...نظرم رو بگم...اما دیگه جایی واسه نظر من نبود...من همون جا تصمیم گرفتم بزارم خودش تنهایی انتخاب کنه...
ازم خواست الان جدا نشیم و مثل قبل باشیم اما نمیشد...
محمد انتخاب کرده بود و باید نتیجه ی انتخاب براش واضح اتفاق می افتاد...باید نتیجه ی این ترس و این مشورت رو میدید...
میدونم اون حالا نمیفهمه چه کرده...شاید حتی بعدها هم نفهمه...اما مهم اینه که من میدونم محمد امروز خودش نبود.... و میدونم من این امکان رو داشتم تا آرومش کنم و کاری کنم خودش باشه همون آدمی که باهام حرف زده بود اما من این اجازه رو نداشتم...من قرار بود امروز یه شنونده باشم من همه چیز رو دست خدا سپرده بودم...من رفته بودم حرف بزنم اما دیگه فرصتی برای حرف زدن نداشتم...
۱سال فرصت کمی برای شناخت نبود... و اگر این فرصت نتونسته بود اون رو قانع کنه که با یه تجربه ی تلخ دوستش به نگرانی برسه حتی با اینکه نگرانیش از من بود اما مهنیش اینه که واقعا براش زود بود...
و این در حالی بود که من دیگه نمیتونستم به عقب برگردم...
من محمد و هر چیزی که به اون مربوط بشه رو دوست دارم...
امروز یکی از سخت ترین روزهای عمر من بود...
بغضم نمیشکنه و این داره آزارم میده...روحم خسته شده.... این برام یه ضربه بود...چون حقیقتا و از اعماق وجودم قبولش داشتم و هر دو همدیگرو دوست داشتیم...
حال اونم تعریفی نداره...اما فکر میکنه این برای آینده بهتر بود... و من میخوام همون کاری رو بکنه که بهش ایمان داره...
من یه همراه نمیخوام که مدام بترسه....من کسی رو میخوام که به انتخابش ایمان داشته باشه...
محمد لیاقت این زمان و این فرصت رو داشت...پس ملامتم نکنید که چرا به اینجا کشید.... من ذره ذره ی اعتقادات و وجودش رو حس کردم...من محمد رو شناختم و این کم نیست....
پدر...به من نگید این رابطه بچگانه بوده...نه.... چون ما هر دومون سعی کردیم همیشه درست رفتار کنیم.... حتی اون از من بیشتر...ما دوست دختر دوست پسر نبودیم... نمیدونم منظورم واضحه با نه...من الان هم ذره ای ناراحت نیستم که چرا باهاش آشنا شدم...چرا بهش فرصت دادم تا بشناسمش... چرا تا اینجا ادامه پیدا کرد...چرا بهش دلبستم... حتی چرا وابسته اش شدم...نه من پشیمون نیستم...
و مطمئنم اگر این راه پیش اومد حتما حکمتی داشته که من شاید امروز ازش بیخبر باشم...میدونم برای من لازم بوده تا این رابطه رو تجربه کنم...
محمد چیزهای با ارزشی به من داد...محمد ترس رو از من گرفت... به من به دلم یه احساس قشنگ بخشید... محمد به من اعتماد داد... محمد بهم ثابت کرد صداقت و ایمان هنوز نمرده...اینا کم نیست...برای من که تجربه های بدی داشتم کم نیست....
حالا هم درسته که دیگه ازش جدا شدم اما برام یه فرد مهم و با ارزشه...فردیه که دلتنگش میشم و تا همیشه توی ذهنم میمونه...کسیه که هر روز دعاش میکنم...و به یادش خواهم بود....
اما...از خدا میخوام اونی به زندگیش وارد شه که بتونه همراه همیشگیش باشه...و دعا میکنم اون توی این جدایی زیاد آسیب نبینه....محمد خیلییی توی خودش بود...ما کنار هم آروم شدیم...نمیخوام دوباره به گذشته برگرده...دلم میخواد آروم باشه و فراموش کنه...
ما دخترا بهتر با این موضوعا کنار میایم...
من...خوبم...درسته دلم گرفته اما خوبم...چون با دلم خدا رو احساس میکنم... و همین خیلییییی عزیزه....
ازش میخوام بهم کمک کنه تا این بار هم درست پیش برم... امتحان سختیه.... کنکور امسال فرعیات زیاد داره... انگار باید توانی بیش از همیشه داشته باشم...انگار خدا داره خیلی سخت تر امتحانم میکنه.... اما به خاطر مامان...شما و همه ی اونایی که چشمشون به منه به خاطر اعتقادای خودم... با خاطر بابا که من تنها یادگارش شدم نباید زمین بخورم...
دوست داشتن یه نعمت الهیه... من کنار اون بهش رسیدم... همین کافیه....
واسم دعا کنید...از فردا یه برنامه ی سخت برای خودم گذاشتم....به یه عالمه انرژی نیاز دارم... دعاهاتون حتما کمکم میکنه....
چقدر حرف زدم...اما خیلییییی به گفتنشون احتیاج داشتم...
مرسی.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد