اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

دعا

چطور میشه از کنار اتفاقی که برای عزیزی میفته به راحتی گذشت؟

امروز اصلا خودم نبودم

لحظه های دیروز، کماکان با من  ودر کنارم خود نمائی می کردن

من قادر نیستم خودم را و ذهنیتم را ، برای تو تشریح کنم

اما کاملا تو و دنیای تورو حس می کنم

من هم میدانم دل کندن از وابستگی آنهم از نوی اصیل عاطفیش بسیار سخته

تفاوت من و تو در  نوع تفکر ماهیتی قضایاست نه منویاتی آن

این چنین است که نگران می شوم

و الا اعتمادم به تو بگونه ایست  که حتی خودم را به شک می اندازد

کدام پدری را سراغ داری که سر بر پای پدری دیگر بساید و ناله  سر کند ؟

کجا سراغ داری پدری  امیدوارانه برای فرزندش دعای شریف " شرف شمس "

را هزار کیلومتر  عاشقانه به اعتقاد کشد وبرای آرامش فرزندش آنرا

بدست پدری دیگر به امانت  بسپارد و بگوید این همه هستی من مال تو ، آنرا به دخترت

برسان ؟

با عقل جور در نمیآید !

کسی به باورش نمی نشیند !

لحظه هائی که دیروز گذشت ، امروز برایم متبلور شد.

چون آمدنم دست خودم نبود

و تلاش برای رساندن دعا به تو کار من نبود.

این ماجرا مرا زیر بار مسئولیت سنگینی قرار داده که گاه تصور می کنم کاسه

داغ تر از آشم.

بابا...

چه کسی نمی گذارد لحظه های زیبای بهترین سالهای زندگیت در آرامش باشد؟

چه موضوعی باعث می شود پیشرفت تو دچار وقفه گردد؟

باور کن که جرات نمی کنم بیآیم و دردو دل های تورو بخوانم

اینجا را نمی گویم...آنجا و آنجا

که اینجا ماوای مهربانیست نه گلایه

ومن با این مهر خو گرفته ام

بمن هم حق بده نگران نگرانیهای تو باشم

اما خواب مادر اعتمادم را به  عنایات حضرت حق دو چندان کرد

کماکان اعتقاد دارم که دستی مسیر زندگیت را هموار می نماید

منهم میدانم احساست زیباست اما غصه ام برای مصروف شدن این

زیبائیست.

کاش راه هزینه کردن چنین احساس نابی را میدانستی

ما نا آگاهانه هزینه کردیم ، لااقل تو نکن !

به ارزش والای احساست توجه کن

هر کسی لایق اینگونه حس نیست

من نگران هرز رفتن آنم و متوقع از تو،

توئی که احساس می کنم شریف ترین حس نوع دوستی  و عاطفه را

  در ذاتت به ودیعه نهاده اند

امانت دار باش و به عنایت الهی توجه بیشتری نما

از مشورت با مادر و دیگر عزیزانت  و دوستانت

 و آنهائی که مورداعتماد و اطمینان تو اند غافل نشو...

باید آرامش به تو باز گردد

و الا کسی خواهی شد چون ما

چشم بهم بگذاری ، زمان گذشته است

و ما نمی توانیم به گذشته بر گردیم

آنروز ، افسوس بیفایده است

بابا...

فرصت ها را غنیمت بشمار

حیف است که حرمت شخصیتی ات شکسته شود...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ق.ظ

just a day
اونجا نوشتم
امشب حال عجیبی دارم
سکوتم نمیشکنه
فردا براتون می نویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد