اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

شکلات

قربون دختر ماهم بشم...

راستشو بخوای خب دلم شور میفته

همه اش احساس می کنم تک و تنها چه جوری میتونی از پس این مشگلات برآئی

حالا خدا هم قسمت ما کرده که دلمون به تو خوش باشه

منهم از محمد تشکر می کنم که هوای تورو داره و دعاش می کنم

اختلاف های خانوادگی هم همیشه بوده و هراز گاهی نمود پیدا می کنه

اما تو نباید خودتو در گیر این مسائل بکنی

با ملایمت با مادر حرف بزن

او به خاطر تو از همه چی گذشته

قطعا این بار هم میگذره بشرطی که بتونی قانعش کنی

از خدا می خوام که هرچه زودتر امورات اونا هم اصلاح بشه تا

تو فرصت لازم برای درس خوندنت داشته باشی

میدونی خب خیلی دلم می خواد تو پیشرفت کنی اما این مسائل که پیش میآد

وقفه ایست برای ادامه این پیشرفت

بعدش دلم می سوزه خب

آخه به تو چه مربوطه که دوتا بزرگتر با هم اختلاف فکری دارن

بابا تو به امور خودت توجه کن

اگه مشغول اون مسائل بشی وقت می گذره ها

تازتم می خواسم یه چی بگم اما نمیگم !!

اصلا اصرارم نکن

منو بکشی هم نمیگم

خودتو لوس نکن...نمیگم

آخه اگه بگم زیادی لوس میشی

باشه چون اصرار میکنی خب میگم

یعنی بگم؟

باشه میگم خب

می خواسم بگم تورو...

نه نمیگم !!

آخه لوس میشی

باشه علی الا

 می خواسم بگم تورو خیلی...

دوس دارم...همین

همین دیگه...

منتظر بقیه شی؟

گفتم لوس میشی ها

خیل خب برات یه شکلاتم می خرم...

یکبار برای همیشه...

من آنقدر ساده هستم که گاهی گیج می شم!!

هیچوقتم نخواستم دنیای قشنگمو با واژه های نامفهوم،

کلمات من درآوردی روشنفکر مآبانه ،چرت و پرت های امروز و

دیروز فردا خراب کنم

برای همینه که از همه چی می گریزم

چیکار دارم به این و اون

هرکی زندگی خودشو داره

منم با خلوت خویش دلخوشم ، جرمه؟

این احساسی هست که دو سه روزه باهاش دست بگریبانم.

من که نمیدونم چی شده

حرفی هم که نمیزنی

فقط یه چیزائی مینویسی که جز خودت کسی سر در نمیآره

خب منم با این فرصت محدود میآم از حال و روزت باخبر شم که

می خوره تو ذوقم !!

کاری هم که از دستم بر نمیآد یعنی اگر هم بر بیآد دنیای

مجازی این اجازه رو بمن نمیده تاثیری داشته باشم

 بنابر این باید بشینم و غصه بخورم که

فلانی چش شده ، چیکار کنم خدا ؟

کاش اصلا سکوت می کردم که فکر کنی منم مرده ام

کاش اینجارو دوباره باز نمی کردم

کاش دلم طاقت می آورد و جواب پدر گفتنتو نمیدادم

آخ که خسته شدم از دست شماها

من که نمی تونم اونجا کامنت بذارم

نمی خوام اسمم اونجا ثبت بشه که یه روزی پاکش کنی

هرچی بخوام اینجا می نویسم

چه بخونی و چه نخونی می نویسم

شایدم دیگه اونجا نیآم چون اذیت می شم

من نمی تونم ناراحتی تورو شاهد باشم

کاری نکن که از تو هم بگریزم

خدارو شاهد می گیرم که اینکار رو می کنم

امتحانشم مجانیه

این گوی و این میدان

نظر رو هم باز گذاشتم تا غر غر نکنی

اینجا غیر از تو هیچکسی نمیآد

یعنی خودم دلم نمی خواد کسی بیآد

برام بنویس چی شده

تا زمانی که ننویسی  منم هیچی نمی نویسم

تازتم اگه دروغکی بنویسی می فهمم...

آرزو

پدر...

آخ که چقدر این کلام شیرینه

اونم از زبون کسی که خیلی دوسش دارم

امروز صبح بود که صدای آشنائی منو فریاد زد

اتاقم مملو از مراجعه کننده بود

امکان تماس نداشتم

اما دلم پیش تو بود

بعد از ظهر که خلوت تر شده بود تماس گرفتم

یکبار...دوبار...سه بار !!!

داشت دلم از حلقومم بیرون می زد

نگران بودم

خدایا چرا جواب نمیدهد ؟

بعد از ساعت 4 دیگه همه رفته بودن

منم غرق کارهای جاری

بالاخره پیام آمد که خواب بودی

بلافاصله تماس گرفتم

بعد از مدتها صدای قشنگتو شنیدم

اگه بدونی....

این صدا خیلی برام شیرین بود

اما اشگت برام دردناک

من صدای چکه چکه فریاد تورو می شنیدم و غصه می خوردم

همون چند دقیقه به اندازه تمام سالهای بزرگ شدنت منو آروم کرد

دلم خیلی برات تنگ شده بود

برای حرفات

برای ادا و اصولت

برای لوس بازی هات

برای خنده هات

راسی چرا باید اینقده تورو دوس داشته باشم؟

چرا باید اینقده تاثیر گذار باشی؟

خب معلومه ...

از بس ماهی...

تمام مدتی که نبودی حتی یک لحظه از تو غافل نبودم

ایام عید مخصوصا سال تحویل همه اش جلو نظرم بودی

حالم زیاد مساعد نبود والا لحظه تحویل سال رو می آمدم پیش سعید

روزیکه عازم سفر بودی همه اش براتون آیت الکرسی می خوندم

اصلا دیگه یادم رفته بود که باهام قهری

هی نوشتم...هی پاک کردم

از حرصمم که بلاگمو قائم کرده بودم که تو نخونیش

اما وقتی نبودی اونو باز کرده بودم و خودم می خوندمش

وچه کیفی داشت...

خدارو شکر که اومدی

خدارو شکر که دلت برای پدر تنگ شده بود

میدونی ؟ هم خدا و هم سعید دلشون برام سوخته بود

برای همین بود که برگشتی

و الا هنوز باهام قهر بودی

قول بده که دیگه باهام قهر نکنی

اگه قول بدی منم برات می نویسم:

آرزویم اینست

 نتراود اشک چشمت هرگز

مگر از شدت شوق،

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آن که تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه

 که دلت می خواهد.