اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

خدائی که ناظر است

راستش هنوز تو فکر اون خوابی هستم که پریشبا دیدم

آخه باورم نمیشه که در جمع بهترین بندگان خدا حضور داشته باشم

فکر نکنی دارم خودمو لوس می کنما

نه...نه به خدا

من لیاقتم کمه

اما همون یه تیکه خواب خیلی روی روحیه ام اثر گذاشته

نسبت به خیلی چیزا بی تفاوت شده ام

همه اش دلم می خواد تنها باشم

دلم می خواد از شهرو مردم دور باشم

دوس دارم فکر کنم و ببینم چیکار کرده بودم که اونا منو راه دادن

من که خودمو بهتر از هر کی می شناسم

من که میدونم چقدر بد بوده ام

یه موقع ها بوده که اونقدر از خدا دور شده ام که احساس غریبی کرده ام

خب زمانی هم پیش اومده که از پلک چشمم بهم نزدیکتر بوده

امروز شاید بیشتر از هرروز دیگه ای خدارو حس کردم

وظیفه ای که به من محول شده عامل این احساسه

تحولات ، اتفاقات و آنچه که در مسیر وظایفم پیش میآد همه شون میتونن

برام سازنده باشن

این ساخت و ساز هاست که اون حس رو در من بیدار میکنه ، حس خدا شناسی...

در واقع دارم کم کم خودمو می شناسم

ذره ذره از وجود ما بدون حکم الهی قادر به حرکتی نیست

کاملا زیر نظر او هستیم

بزار یه مورد از این نظارت رو برات بگم...

میشناختمش

اما نه مثل امروز

مرد مهربونی بود

زن و بچه اش رو خیلی دوس داشت

خیلی هم خجالتی بود

اگه هزار دردو علت هم داشت حتی یکی شو به کسی نمی گفت

بسیار آبرومند و با حیا بود

خب در شرایط ما معمولا آنها که با خودشان صادق بوده اند تمکن مالی مساعدی ندارند

او نیز صداقتش موجب فقر مالی در سالهای پیری اش بود و خدارا شکر می کرد

میدانستم که گرفتار است

همسرش در بیمارستان بستری شده بود و او کلامی بر زبان نیآورد

تا اینکه هفته گذشته آن زن مهربان جان به جان آفرین تسلیم کرد

فوت همسر ضربه مهلکی بر زندگی اووارد نمود

به هفته نکشید که خودش بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان بستری شد

من در تکاپوی کمک به او بودم

امروز وامش را به او رساندم و او درحالی که در بخش سی سی یو  و در زیر

دستگاههای کنترل قرار داشت با چشمی اشگبار چک خودرا تحویل گرفت

برای ما جز حضور متقاضی در اداره امکان پرداخت وام مقدور نیست

چگونه در شرایط او چنین امکانی فراهم می شود؟

آیا جز نظارت الهی و حکم او می تواند چنین امری محق شود؟

احساس اینکه خداوند بما خیلی نزدیکست برایم شادی آورست اما

از اینکه  میدانم چگونه از او دور می شویم دلم می گیرد.

بابا...

خودم هم نمیدانم چرا این هارا برای تو می نویسم

شاید دلم نمی خواهد تو هم غریب باشی

شاید دوست دارم به خدا نزدیکتر باشی

گرچه ...کسی چه میداند

شاید تو رسیده باشی و ما هنوز در نیمه های راه...

الله اعلم...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد