اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

من و نیمه های شب

دیشب ، ازون شبای ناب بود

ساعت 11 بود که راه افتادم...

دوس داشتم آروم رانندگی کنم

دعای کمیل هم تنها همراهی بود که منو تا مقصد م تنها نذاشت

مثه همیشه  گوشه دنجی در حرم پیدا شد و منم اونجا میخکوب شدم

قم خیلی شلوغ بود

دو ساعتی ناله زدم و آروم شدم

دلم نمی خواست از حرم بیآم بیرون

همونجا که نشسته بودم از دور ضریح حضرت معصومه رو نیگا می کردم

یاد خواب سه چهار روز پیش افتادم

یه احساس خوبی داشتم

خب مشگلات زیاده و هرکی بگونه ای دعا می کنه

اما من هیچ مشگلی رو مطرح نکردم

حرفی هم نمی زدم فقط به حرم خیره شده بودم

در این نگاه تنها کسی که حضور داشت تو بودی

من با زبان بی زبانی فقط تورو مطرح کردم

ازشون خواسم که تو بتونی به شخصیت مطلوبت برسی

ازشون خواسم که درکت از زندگی درک والائی باشه

ازشون خواسم که نگذارن هیچوقت تحقیر بشی

ازشون خواسم قدرتی به تو بدن که بتونی خوب فکر کنی،

خوب تصمیم بگیری

ازشون خواسم که  غرور بی جا رو از تو بگیرن و تو مغرور به بی غروری بشی

ازشون خواسم زندگیت بی دغدغه باشه ، سلامت فکری داشته باشی

ازشون خواسم که آبرومندانه نیازهای طبیعی تورو برآورده کنن

ازشون خواسم اونیکه قراره همیشه همراهت باشه لیاقت عشق تورو داشته باشه

ازشون خواسم که تو در همه آزمونهات قبول بشی

نمیدونم...یعنی این همه درخواست اجابت می شه؟

آره ...حتما به اجابت میرسه اگه خودت بخوای

سحر بود که برگشتم

خسته ی راه اما امیدوار

الانه که بیدار شدم دیدم اذان ظهر رو میگن

و تو نوشته بودی

پدر... یک خبر خوب !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد