اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

فس فسو...

من اون یادگاری رو گذاشتم پیش کسی که از او مطمئن تر سراغ نداشتم...

هنوزم ایمان دارم که اوامانتدار خوبیست

وقتی گفتی نیست نمیدونی چه حالی شدم

ما دعوت داشتیم

منم توی اون جماعت بودم

مجبور می شدم بیآم بیرون و جوابتو بنویسم

جواب دادن توی اون مجلس هم خیلی سخت بود

یه عالمه زنگ زدم

اما جواب نمیدادی

پیش خودم گفتم که حتما مشگلی سر راهت هست که جواب نمیدی

به هر جهت نگرانت بودم تا...

تا اینکه صدای قشنگت رو شنیدم

خب من گفتگوی پدر و فرزند رو خیلی دوس دارم

اصلا همه عشقم به همین نجواهاست

خب یه مقدار بخاطر استرسی که داشتی امکان پیدا کردنشو نداشتی

دوم هم اینکه جاشو نمیدونسی

سوم هم اینکه نمیدونسی چیه

حالا این معادله سه مجهولی رو حتی فیثاغوره هم نمیتونه حل کنه

چه برسه به تو که ...شل مندلم هستی

نه بابا جون هیچم شل نیسی و خیلی هم سفتی

تازه پدرشو در میآرم کسی بخواد به تو ...اونم به تو بگه بالا چشات ابروئه !

مگه شهر هرته...

حالا یه آدرس صحیح تر میدم

اونجا وقتی مقابل عکس میایستی دوتا گلدونه

گلدون سمت چپی رو که نگاه کنی درازای اون از بالا به پائینه، در قسمت پائین

اگه با یه چوبی ، چیزی خاک های کناره گلدون رو کنار بزنی یه قوطی کوچک کاچوئی

بنفش رنگ پیدا میشه

ممکنه اون قوطی رنگ خاک بخودش گرفته باشه

یا اینکه چون روی گلدون آب میریزن گلی شده باشه

با یه کم دقت میتونی اونو پیدا کنی

مهم اینه که تو بدونی کجای گلدونه

منم که برات گفتم قسمت پائین گلدونه

لای شاخ و برگای همون قسمتم نیگا کن

من مطمئنم سعید اونو برات نگه داشته منتهاش باید با فراغ بال بگردی تا

پیداش کنی

اون مال توئه و برای منم خیلی عزیزه

فرض محال اگه پیدا نشد این دفعه برات ازون بهترشو سفارش میدم

تازه لنگه اون الان پیش خودمه

اما اونیکه اونجا گذاشتم برای تو یه حس دیگه ای داره

اینقده هم فس فس نکن وقتی کسی مثه پدر برات سوغاتی میزاره یه جا

زودی برو برش دار

چون ممکنه از تو زرنگترم وجود داشته باشه و تو

سرت بی کلاه بمونه...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ

اااااااااااااااا....
من کمتر از ۱ دقیقه فرصت داشتم برای پیدا کردنش...
یعنی دقیقاْ از زمانی که بدو بدو رسیدم اونجا تا وقتی که علی آقای فوضول ما برسن و پشت سرشون بقیه برسن ۱ دقیقه هم نمیشد...تازه من که نمیدونستم زیر خاکه...چقدر البته کار خوبی کردید...اما اگر اینو میدونستم از همون اول یه برنامه میزاشتم که تنها برم چون با حضور مامان اینا در هیچ شرایطی نمیشد اینکارو کنم... چون میدیدن دیگه...
بعدشم اگر جای باغ رضوان واسم یه حس ترس نداشت همون روز اول می رفتم...اما خوب من تا حالا خارج شهر نرفتم تنهایی...
مائده هم که مهمون واسشون اومده و فکر کنم برنامه هاش پره...درس نمیخونه چه برسه به اینکه من بخوام بکشونمش همراه خودم...البته بهش بگم حتما میاد... معمولا بهم نه نمیگه اما خودم زیاد روم نمیشه توی این شرایط بهش بگم... احتمالا همین هفته یه روز تنهایی برم و بیام...
فکر کنم باید با سعید قهر کنما...امانتیه منو گرفته بهم نمیده...خوشش اومده ازش:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد