اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

توصیه

گاهی عشق

آدمو می کشونه توی مسیری

که هیچوقت

از اونجا گذر نکرده بودی

یه دلشوره خاصی

وجودمونو فرا می گیره

همه اش می ترسیم یه چیزی رو از دست بدیم

همه اش نگرانیم که عشقمون رو بدزدن

دلواپس دلواپسی ها هستیم

و همین لحظه هاست که عشق رو

قشنگ تر می کنه...

ولی همین عشق قشنگ

شامل مرور زمان میشه

به ندرت میشه عشقی رو پیدا کرد که

تا انتها

عشق باشه...

میدونی چرا ؟

چون خواسته های بشر تمومی نداره.

تو اکنون در مرحله گذر ازدوره جوانی هستی

کودکی و نو جوانی رو پشت سر گذاشتی

دوره های میانسالی و سالخوردگی در راهند

چشم بهم بگذاری

از راه می رسند

هرچه اطلاع تو از این گذرگاه ها بیشتر باشد

خطرات کمتری تورو تهدید میکنه

اینکه  ما چه مقدار در تغییر این سرنوشت سهیم هستیم

به شرایط و نوع زندگیمون مربوط میشه.

در مورد تو،

آنچه از احساست قابل درک است

جبران خلا ً بسیار شدید عاطفیست

که ناشی از فقدان مهر یک قسمت مهم

به نام پدر در زندگی توست

مهمترین عامل برای ارائه شخصیت مطلوب از تو گرفته شده

نوشته ها و نوع احساسی که بیان میکنی ،

سادگی و صداقت تو در این ارتباط ،

همه نشاندهنده  این  خلا ً شدید عاطفیه .

بزرگترین خطری که تورو در شرایط جوانی

تهدید می کنه ، این نقیصه است.

متاسفانه در جامعه ما شرایط به گونه ایست

که خیلی ها از همین نقص برای رسیدن به

اهدافشون استفاده می کنن .

اگر تو بدانی ومغرور به دانستن دانسته های خود نباشی

کسی تورا نمی تواند بفریبد.

نزدیکترین فرد محرم به تو ، مادر است

با او مشورت کن

توصیه می کنم ... با او مشورت کن

و بگذار گذر از این رهگذر

برایت آسان باشد.

شاپرک

عاقبت یک لحظه هم

                  با دل مدارا می کنم

لحظه ها را با حضور عشق

                           زیبا می کنم

 

بال پروازم نماند اما کنار دست گل

می نشینم ،

         شا پرک هارا تماشا می کنم

 

در فلات سیب از زنبیل لبریز بهار

چند تکه عشق و زیبائی

                         تقاضا می کنم

 

کوچه را وا می نهم

            با های و هوی خستگیش

در میان دره

                جائی دنج پیدا می کنم

 

مثل حس عشق

                کم کم با  مدارای زیاد

خویشتن را اندک اندک

                    در دلی جا می کنم

 

در کویر دور

             می گیرم

                         سراغ رود را

رود را در می نوردم

                   رو به دریا می کنم

 

عشق را می آورم

                 در معبد رنگین کمان

قامت هفت آسمان را

                     پیش او تا می کنم

 

عشق !

       ای هر روز من

                چندیست تنها مانده ام

بی تو هر شب با سکوت خویش

                           نجوا می کنم

 

من چپم خالیست

                 اما راستی را بیدریغ

مشت خود را با دلی پر

                     پیش تو وا میکنم

 

می روم یک روز

                 بی تردید

                       خاطر جمع باش

گرچه بعضی وقت ها

                  امروزو فردا می کنم

                                                         ( سهیل – محمودی)

تمنای محال

 

وقتی به این قسمت شعر دو منظومه رسیدم ، احساس کردم صدای توست.

شاید هم انعکاس صدای تو بود که این نجوا را دلنشین تر می کرد.

و...

سعید در حالی که مبهوت تو بود

اونو گوش می کرد.

 

 

 

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

 

یادگاران تو اند.

 

رفته ای اینک و هر سبزه ی سبز ،

 

در تمام در ودشت

 

سوگواران تو اند.

 

 در دلم آرزوی آمدنت می میرد

 

رفته ای اینک ، اما آیا

 

باز می گردی؟

 

چه تمنای محال ،

 

خنده ام می گیرد!

گفتگو

خیلی این شعر روی من اثر کرده

همین شعر بلندو بالای حمید مصدق رو میگم

اونو به تیکه های کوچیک تقسیمش کردم

هر بند اون یه خاطره است

و چه احساس زیبائی داشته

شاید باور نکنی ولی

این شعر، گفتگوی سعید با توست .

احساس می کردم

روبروی هم نشستین

و او اینارو برای تو میگه

این احساس

زمانی قوت گرفت که شعر تورو خوندم

 

اونکه به من قدرت زندگی میده ، تو هستی

خوب می دونم اون بالا ها ، پیش خدا نشستی...

 

تصمیم گرفتم هر آیتم اونو یه پست کنم

میخوام تمومشو به عنوان صحبت های سعید با تو

 در جواب شعر تو

بگذارم اینجا

تا نجوای بهترین پدرو فرزند را توی رویایم حس کنم

دیروز و امروز

دوتا از اونا رو ثبت کردم

امروز این قسمتشو بخون

 

***

 

در شبان غم تنهایی خویش ،

عابد چشم سخنگوی توام .

من در این تاریکی ،

من در این تیره شبِ جانفرسا ،

زائر ظلمت گیسوی توام .

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من ،

گیسوان تو شب بی پایان .

جنگل عطر آلود .

شکن ِ گیسوی تو ،

موج دریای خیال .

کاش با زورق اندیشه شبی ،

از شطِ گیسوی مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .

کاش بر این شطِ مواج سیاه ،

همه عمر سفر می کردم .

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور ،

گیسوان تو در اندیشه من ،

گرم رقصی موزون .

کاشکی پنجه من ،

در شب گیسوی تو راهی می جست .

چشم من ، چشمه زاینده اشک ،

گونه ام بستر رود .

کاشکی همچو حبابی بر آب ،

در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود .

 

تو گل سرخ منی

تو گل سرخ منی

تو گل یاس منی

تو چنان شبنم پاک سحری ،

 نه ،

 از آن پاکتری .

تو بهاری؟

 نه ،

 بهاران از توست .

از تو می گیرد وام ،

هر بهار اینهمه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

ح-م

غبار غم

سینه ام آینه ایست ،

 

با غباری از غم .

 

 تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار.  

ح-م

 

ماهی همیشه تشنه ام

ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو

می برد مرا به هر کجا که میل اوست

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده ها ت

زیر آفتاب داغ بوسه هات

ای زلال پاک

جرعه جرعه  می کشم ترا به کام خویش

تا که پر شود تمام جان من ز جان تو

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

 

                                              فریدون مشیری