اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

لحظه دیدار

تا موقعیکه برگردی

دیگه هیچی نمی نویسم

کاش می دونستی توی دلم چه خبره

کاش از دلشوره هام خبر داشتی

اونوقت اینگونه تنها نبودم

داشتم با خودم زمزمه میکردم...

 

لحظه دیدار  نزدیک است .

باز من دیوانه ام ، مستم .

بازمی لرزد ، دلم ، دستم .

باز گویی در جهان دیگری هستم .

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !

های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست!

آبرویم را نریزی ، دل !

- ای نخورده مست -

لحظه دیدار نزدیک است .

                                  م-آزاد

روز هشتم

بارونه قشنگیه

هوس کردم یه کم قدم بزنم

اینجا یه پارک بزرگه که گهگاه سری بهش می زنم

اگه چترم همراهم نبود خیلی خیس می شدم

ولی چتره به دادم رسید

شر شر بارونم یه حس و حال خوبی بهم داده

آروم قدم می زنم

گاهی می ایستم و به طراوت چمن ها خیره میشم

وقتی بارون روی چمن می باره

انگار اونا سبز ترن

شاداب تر به نظر می رسن

راستی تو صدای سبزه ها رو شنیدی؟

سبزه ها موسیقی خاص خودشونو دارن

مخصوصا اگه بارونم روشون ببآره

اگه مثه من الانه اینجا بودی

تو هم صداشونو می شنیدی

درست مثه زنگ تفریح دبستانه

که بچه ها میریزن توی حیاط مدرسه

یه همهمه نامفهوم

اما اگه خوب دقت کنی

یه موسیقی دلپذیره .

زیر چتری که روی سرمه

انعکاس این موسیقی رو حس می کنم

انعکاسی که با هق هق دلم همراهه

هق هقی که شاید

بخاطر دعای توست

در دشت کربلا...

التماس دعا

آخه توی اون همه زائر چه جوری میشه تورو پیدا کرد؟

میگفت از بس صداش کردم دیگه گلوم خشگ شده بود.

راست می گفت

به طور اتفاقی موبایلش جواب داد

وقتی صداشو شنیدم اول از تو پرسیدم

اما هنوز موفق نشده بود تورو پیدا کنه

شایدم هنوز موقع اش نرسیده

شایدم

قرار روی تل زینبیه است

او دو روز دیگه بر می گرده

و تو چهار روز دیگه

فاصله شما  از هم فقط دو روزه

و فاصله ما از هم

به اندازه احساسمونه

احساسی که

دلتنگیهامون اونو میسازه

برای کربلا  بی قرارم

برای نجف بیتابم

وبرای دعای تو ...ملتمس

غصه تو ...

من تموم قصه هام قصه تــوست

اگه غمگینه

اون از غصه تـــــوست

 

یک دفعه

مثله یه آهو

توی صحراها رمیدی

بسکی چشم تو قشنگ بود

گله گرگ و ندیدی

 

دل نبود توی دلم ،

تو رو گرگا نبینن !

 

اونا با دندون تیز،

به کمینت نشینن !

 

الهی من فدای تـــــــو

چه کار کنم برای تو ؟

 

اگه تو این بیابونا

خاری بره به پای تـــــو ؟!

 

یه دفعه

مثله یک پرنده

قفس عشقو شکستی

 

پر زدی تو آسمونا

رفتی اون دورا نشستی !!

 

دل نبود توی دلم ,

گم نشی تو کوچه باغا !

 

غروبا که تاریکه

نریزن سرت کلاغا !

 

نخوره سنگی به بالت ،

پرت نشه فکر و خیالت !

 

من تموم قصه هام قصه توست

اگه غمگینه

اون از غصه توست

                                                           ( نمی دونم مال کیه)

 

 

 

 

روز پنجم

آسمون اینجا ابریه

هوا هم دلش گرفته

اونم می دونه تو الان کجائی

اونم دلش می خواد بباره

ومیباره

امروز روزه پنجمه

دل پدر هم پر میکشه به سوی حرم

خوش به حالت که لااقل تو رو پذیرفت

منو که سالهاست بیرون کرده

ولی آنقدر مهربونه که گهگاهی

یه سری بهم میزنه

او میدونه که دلم دیوونشه

و میدونه که سرگردونشم

یه روز که دلم خیلی گرفته بود

وتوی خیالش غوطه می خوردم

دوتا دست کوچولو منو بغل کرد

دیدم امیر حسینه

امیر حسین یه پسر 7 یا 8 ساله بود

که از کربلا آمده بود

شاید باور نکنی ولی

یه راست آمده بود سراغ من

بغلش کردم

بوی کربلا رو میداد

خدا میدونه چه حالی شدم

با دیدن این بچه احساس کردم پیامی به همراه داره

و من اون پیام رو گرفتم

امیر حسین پسر یکی ازکسانیست که اگه بخوای باباشو ببینی

باید هفت خوان رستم رو طی کنی

اما این بچه کجا و پدرش کجا !

تفاوت از زمین تا آسمونه

برای همینه که میگم

پیامی داشت که باید به من می رسید

و رسید...

صدای آشنا

در انتهای سومین شب بود

که صدای آشنائی

فضای تنهائی ام را شکافت

و بر عمق قلبم نشست .

پدر ! من آمدم ...

صدایش زیبا بود

مثل یک موسیقی !

مثل بارونی که توی صحرا می باره !

مثل اشگی که بی مهآبا جاری میشه !

مثل همون ستاره ایکه  همیشه

از پشت پنجره اتاقم پیداست !

پرنده مهاجر پدر ،

به خانه بر گشته

تا برای هجرت دیگری آماده شود

این بار

او از کنار فرات می گذرد

تا به دشت عشق برسد

این بار

نمازش را

در کنار نهر علقمه خواهد خواند

این بار

در کوچه های تنگ و تاریک نجف

پرسه خواهد زد

تا بشنود صدای گریه آن یتیمی را

که در فراق مولایش

بهت زده

آسمان گنبد طلائی را

میکاود.

اگر به نجف رفتی

اگر خانه علی (ع) را یافتی

سلام من را به فاطمه (س) برسان

و بر سر چاه بگو

پدر چشم به راهست

او روی قول شما حساب باز کرده

مبادا حسابش را مسدود کنید

مبادا محلش نگذارید

پدر بدون شما میمیرد

و اگر تا این لحظه زنده مانده

عشق شماست

عشق مادر است

پدر ضعیف ترین فرزند فاطمه (س) است

یادت باشد

اگر نتوانستی حرف هایم را به آنها بگوئی

نگاهت را به نخلستان نجف برگردان

با نخل ها حرف بزن

آنها میتوانند صدای پدر را به علی (ع)و فاطمه (س) برسانند.

 

روز سوم

یه موجی از صورت و نگاه تو به من می رسه

 که نمی تونم اونو توصیف کنم !

تصویری که

بالای این صفحه میبینی

شاید نمادیست از احساسی که

سالها ...

سالهای خیلی دور

از من گرفته شد

اما همچنان رویایش با من است

رویائی که

هیچ کس نتوانست آن را از من بگیرد.

موجی که از صورت و نگاه تو به من می رسه

به اندازه این رویا

بلند و طولانیست

و من درون آن غرقم ...

وقتی تورو نگاه می کنم

چیزی جز رویای تو نمی بینم

چیزی شبیه خواب

مثه یه پرواز در خواب

مثه یه شبنم زلال

روی یک برگ سبز

مثه یه قطره اشگ

که ماسیده شده باشد

روی گونه ای خشگ

میبینی ! رویایم چگونه آشفته است ؟!

من این رویای آشفته را

چگونه توصیف کنم ؟!

امروز روز سوم است

و تا شب راهی نیست

شاید امشب باشد شاید هم فردا

نمی دانم !

اما اگر در حرم مولایم

صدائی را شنیدی که

فاطمه رافریاد میکرد...بدان

او پیک پدر است

که تا کربلا

لحظه به لحظه

با تو همراه بوده است .