اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ شوق

دلم می خواد امشب برات یه نامه بنویسم

الانه ساعت 1 نیمه شبه

نمیدونم چه قدر طول می کشه تا حرفمو برات بنویسم

معمولا وقتی میتونم بنویسم که احساس نوشتن دارم

دلم که گرفته باشه

راحت تر حرف می زنم

امشب میهمان بودیم

یه مهمونیه 40 نفره

من که همیشه نقل هر مجلسی بودم

امشب ساکت و خاموش

مثه مجسمه ابولهول

یه کناری توی خودم غرق شده بودم

تقریبا همه فهمیده بودن

که پدر ، پدر همیشگی نیست.

میهمانی تمام شد و به خانه برگشتم

وقتی پیام تورو خوندم

براستی گریستم

و این اشگ

شاید زیبا ترین اشگ پدر بود

پدر ها

نمی تونن جلوی بجه هاشون گریه کنن

یواشکی  اشگ می ریزن

اما اشگ من

اشگ شوق بود

و حرف تو

مرهمی روی زخم دلم

بچه ها وقتی با پدر یا مادر

صادق باشن ، دوست باشن

عشق رو توی دل اونا زنده میکنن

و همین عشقه که موجب استجابت دعای اونا میشه

دعای پدر و مادر در حق اولاد

خدا هم این عشق رو خیلی دوس داره

نه...نگران نباش

عشق توروهم دوس داره

شاید خیلی بیشتر

من خیلی خوب می دونم که اساس خلقت

بر مبنای عشق بوده

و عشقه که تداوم زندگی رو ممکن میسازه

اما فکر میکنم

خدا دوس نداره بندگانش رو

در اسارت عشق ببینه

وقتی

قلمت ،فکرت،اندیشه ات

می تونه عشقو به اسارت خودش در بیآره

چه لزومی داره اسیر اون بشی

نمیگم به حرف های من اعتماد کن

نمیگم آنچه می گویم درسته

نمیگم من بهتر از تو میدونم

و نمیگم به حرف ام عمل کن

فقط میگم بیشتر مطالعه کن

حیف است بسوزی

زندگی برایت مسئولیت هائی بوجود میآره که

قادر نخواهی بود به سادگی امروزت

روزگار بگذرانی

امروز بیندیش

فردا آسوده باش

زندگی مال توست

اگر بخواهی...

نامه

به طور عام هیچ تفاوتی در خلقت انسانها وجود ندارد

تنها قدرت عقل و درک ماست که مارا متمایز می سازد.

شرایط رشد و بالندگی در دوران زندگی هر فرد تاثیر

بسزائی در روند تکامل او دارد.

عشق پدیده ایست الهی که خداوندگار خالق در وجودمان

ودیعه نهاده .

آنهائی که توانستند از این پدیده به کمال مطلوب برسند

تنها کسانی بودند که در شرایط مطلوب رشد قرار گرفتند

اما متاسفانه جوامع بشری الزاما تابع فرهنگ آن جامعه

بوده وهر یک به دیده خاصی به این پدیده می نگرند.

اینکه میگوئی:

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد ، باشد

یعنی فنای در علاقه ، دوستی و عشق

سئوال:

آیا خداوند برای پدیده عشق چنین ارزشی قائل است؟

اگر چنین باشد

باید درب تمام دادگاههای خانواده را گل گرفت.

باید روزانه شاهد هلاکت هزار عاشق دلخسته بود

که تاوان پس می دهند.

زندگی اگر تابع قاعده و قانون نباشد زندگی نیست.

استفاده صحیح و منطقی از هر پدیده الهی عین عبادت

است.

دنیا مال توست

عشق مال توست

زندگی مال توست

مرگ هم مال توست اما مرگ با عزت و افتخار

چرا خود را اسیر توهمات میکنی؟

دوست داشته باش

عشق بورز

نگذار زندگی برای خودت و کسانی که با تو مرتبط

هستند تلخ شود.

ما به سوی کمال رهسپاریم نه زوال

همه به نوعی عشق را تجربه می کنند و خاطرات

آن را چه شیرین و چه تلخ در دفتر ذهنیت خود

ثبت و گاه مرور می نمایند.

بگذار این عشق شیرین باشد اما خود را اسیرش نکن.

همواره بیندیش چه می کنی

از خودت سئوال کن

پی آمدها را بسنج

تو دیگر بچه نیستی که بازیچه بخواهی

تو در شرف تکاملی

اجازه نده ناقص بمانی

و...

پدر را حلال کن

شاید تورا آزرده باشد

اما دوست توست...

قانون طبیعت

همیشه احساس تو

دلمو لرزونده !

نمی دونم چرا !

نمی دونم باید چیکار کنم !

چرا این قدر نسل ها از هم دورند؟

چرا این همه فاصله فکری وجود داره ؟

چرا بچه ها حرف گوش نمی کنن ؟

چرا بزرگترا فکر می کنن اونا بحق اند ؟

دیگه از این چرا ها هم حالم بهم می خوره !

ما مجبوریم تابع قانون طبیعت باشیم

درسته که کمی کامل شدیم

اما هرچه کاملتر میشیم

انگار بر میگردیم سر جای اولمون

شاید مسبب آن قانون طبیعت باشه

شایدم خود ما !!

ما میدانیم که برای کامل شدن

باید بحران های متفاوتی را تجربه کنیم

اما همیشه تجربه دیگران برای ما

تئوریک بوده

و قابل لمس نیست

باید خود، زندگی را تجربه کنیم

این قانون طبیعت است

چه بخواهی

چه نخواهی

تا زخمی نشویم

درد را حس نخواهیم کرد

هرچند

درد را برایمان معنا کنند...

 

کودکی

بهم گفته بودن

کلاغا صبح زود میرن مدرسه

و عصر، هنگام غروب بر میگردن .

منم صبح  سحر فقط صدای رفتن اونارو می شنیدم

ولی عصر ها

یه قالیچه کوچیک می انداختم روی پشت بام

و انتظار می کشیدم تا اونا بر گردن .

کنار خانه ما یه بیمارستان قدیمی بود

چند تا درخت بزرگ چنارهم داشت

این درخت ها

محل آشیانه کلاغ ها بود

غروب که می شد

منو فقط روی پشت بام می شد پیدا کرد

هنوزم دلم پر می کشه برای اون غروبا

اون کلاغا...

دنیای کودکی بس زیباست

و هیچوقت از یاد آدم نمیره

پشت بام ما وصل بود به پشت بام همسایه

بین این دو پشت بام

جائی بود که از سه طرف محصور شده بود

و همه اندازه اون یک متر مربع بیشتر نبود

قالیچه من همیشه اینجا پهن بود

درسمو اینجا می خوندم

قصه هامو اینجا مرور می کردم

کلاغامو اینجا نیگاه می کردم

یک خانه با فضای یک متر مکعب

اون آخریا چن تا تخته گیر آورده بودم

و براش سقف هم درست کردم

اینجا تا سالهای کودکی

خانه من بود

دلم می خواست یه سری به این خانه بزنم

و رفتم تا ببینمش

کوچه هائی که من آنجا بزرگ شده بودم

همه تنگ و تاریک به نظر می رسید

اما هنوز

ترکیب و قواره محل خاطرات کودکیم

پا بر جا بود

خانه قدیمی ما

به ساختمانی که هیچ شباهتی به مامن ما نداشت

تغییر داده شده بود

از درختان کاج خبری نبود

صدای کلاغ ها شنیده نمی شد

اثری از خانه دوران کودکیم ندیدم

حتی زمان

به این تکه جا هم رحم نکرده بود

دلم گرفت و برگشتم

اما هنوز هم

با آن غروب

و صدای کلاغ ها

مانوسم....

 

 

 

 

 

 

مادر

باید برای گرامیداشت تعدادی از شهدا کلیپی درست میکردم که یاد آور

چگونگی شهادتشان بود.

این کلیپ باید در مراسمی با حضوروزیر، معاونینش و جمعی از

خانواده های شهدا پخش می شد. بهترین زمان برای القای پیام به

کسانی که با سرنوشت جامعه در ارتباطند.

کلیپ را درست کردم

خودم بیش از همه متاثر شدم

اتاق وزیر بزرگ بود و همه نشسته بودند

دستگاه را روشن کردم

موسیقی ملایمی توجه همه را جلب کرد

و سکوت حاکم شد.

تصویر خانم جوانی که در لحظه دفن شوهر شهیدش دارد برای

مردم حرف می زند روی پرده قرار دارد.

زیر چشمی مراقب همه هستم

دلم می خواهد عکس العمل ببیننده های این صحنه ها رو ارزیابی کنم.

خانمی که چهره اش در حال نمایش است اکنون بین این جمع نشسته و

دو فرزندش با کنجکاوی خاصی صحنه را می نگرند.

بجه ها گاه به چهره مادر و گاه به صحنه نگاه می کنند.

چهره مادر جوان اکنون بسیار شکسته شده و اورا می دیدم که زمان را

میکاوید.

خودش را نمی نگرد

بچه ها را نگاه می کند

حرف هایش در کلیپ همه را تحت تاثیر قرار داده بود

همه می گریستند الا او

کلیپ تمام شد اما همچنان سکوت بر مراسم حاکم است

گاهی صدای ناله ائی دیگران را متاثر می کند

و مراسم تمام می شود.

امروز وقتی از مادر حرف زدی یاد آن زن افتادم

بی شک چنین زنانی کتاب عشق اند

و تو کتاب عشق را در کنارت میبینی و باز دم از عشق می زنی !

اگر میخواهی بدانی عشق چیست و کدامست

با مادر حرف بزن

و حرفش را گوش کن

کسی که چنین عشقی را کنار خود دارد تنها نیست

ازو یاد بگیر چگونه عاشق باشی...

سیزده

اصلا رغبتی به نوشتن ندارم

و این در حالیست که بیشترلحظه های من

با همین نوشته ها می گذرد

من با خودم نجوا می کنم

چه کار دارم به کسی

حتی نمی خواهم برایم چیزی بنویسند

حتی نمی خواهم کسی نوشته ام را بخواند

میبینی که

اینجا محصور است

اینجا بسته است

سالهاست که با خود خلوت کرده ام

گاهی مهتاب از پشت ابرها

سرک می کشد

تا خود را درون دریا بیآبد اما

دریا نا آرام است

ومهتاب دوباره پشت ابرها انتظار می کشد

سیزدهمین روز هم در حال گذر است

و پدر سبزه اش را

با تنهائی تو گره می زند

تا احساس کند

کمی آرام شده باشی ...

 

تفاوت

دیروز

نوشته تورو خواندم

همزمان ،

پیک پدر از کربلا آمد .

خوشحال بودم که آرزویم به اجابت رسیده بود

اینکه تو در وعده گاه بودی یا نبودی مهم نبود

مهم این بود که تورا در آنجا حس می کردم

و دنیای بسیار زیبائی رو در میعادگاه عشق تجسم می نمودم.

لحظه های بس غنی را شاهد بودم

و حالت های خارج از دنیای مادی .

سال نو رو با چنین عوالمی آغاز کردم

شاید هیچ سالی

چون امسال نبود.

و تو

در بهترین حالات مجسم می شدی

من تورا با سعید می دیدم

و تو با نی نی بودی

فرق پدر با تو

همین بود وبس...