اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

غزل

 

تورا با اشگهایم می شناسم

قطره های نابِ

سرریز از نگاهم

بستری دارد

ز اعماق دلم تا لحظه ای که

می چکد روی غزلهایم

تورا با این غزل ها می شناسم

غزل ها یی که حتی

پیر بلخ ما ، برای شمس

می ترسد ، نمی گوید.

تورا با اشگهایم می شناسم

قطره قطره

زیر باران تمنایم

و تو در اوج پروازت

نخواهی دید، کین جا

یک پدر همواره می گرید.

 

جمعه

سه ساعت استراحت

بعد از بیست و چهار ساعت

شنیدن این موسیقی هم افکار منو میکشه به سوی تو

میلاد دیگه بزرگ شده

از حرف زدنش میفهمم

پسر خیلی خوبیه

امروز آزمون داشت

مجبور بودم ساعت پنج صبح اونو برسونم

بگو کجا !

پنجاه کیلومتر دور تر از شهر

بعدشم باید خودمو آماده پذیرائی میکردم

آخه بیستا مهمون داشتیم

خیالم از بابت نهار راحت بود

فقط دلشوره تورو داشتم

دلم میخواست داد بزنم

به همه شون بگم که دلم برای توتنگه...

با این حال یاد تو در سکوت گذشت

غروب بود که همشون رفتن

تازه خواهرم همه رو برد خونه خودشون

از منم ناراحت شد که گفتم نمیآم

آخه خیلی خسته بودم

چشام دیگه جائی رو نمی دید

کورمال کور مال یه یادداشت برات نوشتم

و دیگه نفهمیدم چی شد

الانه  نیم ساعت از نیمه شب گذشته

و وارد روز شنبه شدیم

جمعه ما هم اینچنین گذشت...