اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

...

بااینکه اصلا حالم مساعد نیس ولی دلشوره هام بخاطر تو باقیست

چی بگم...

امروز همه اش توی فکر بودم که با این وضعیت چگونه میتونی بدون

استرس آزمونت رو بگذرونی

از بس آیت الکرسی خوندم برات دیگه شکل کرسی شدم

میدونی این روزا شاهد دروغگوئی و ریاکاری کسانی هستم که پیشونی اونا

کبره بسته از بس سرشون روی مهر بوده و با خدا رازو نیاز کرده اند

برام مشگله که باور کنم یک مسلمان بتونه مسلمان دیگه ای رو بکشه

دقیقا 30 سال پیش هم چنین اتفاقی افتاد اما اون زمان ما با طاغوت روبرو

بودیم اما حالا با خودمون داریم مبارزه می کنیم

همه اشم بر سر قدرت و پوله و کسی به فکر مردم بیچاره نیس

من می ترسم عکس های این روزا رو به تو نشون بدم چون میدونم با احساسی که داری

دلت آزرده میشه اما فقط میگم کسانی که دستشون به این جنایت ها آلوده شده

انتقام سختی در پیش دارن و خداوند انتقام گیرنده است.

با اینکه در مقابل کشتار مردم بی دفاع و جوونای دانشجو نمیتونم از حالت های

معمول حرفی بزنم اما نمی تونم از تو هم بی خبر باشم

میسنجر ها کار نمی کنه

پیامک ها رو بسته اند

موبایل ها نیمه فعاله

هرچی هم امروز سعی کردم باهات حرف بزنم موبایلم خطا در اتصال می داد

دلمم شور می زد که خدایا چه کنم

به هر جهت امروز هم گذشت

امیدوارم در این آزمون موفق شده باشی و اگر هم خدای نا کرده نشی اصلا مهم نیس

تو هیچی کم نداری

در واقع پارسال تو قبول شده بودی اما دست اندرکارانی که امروز مردم بر علیه آنها

معترض هستند حق تورو پایمال کردن و این ثابت می کنه که چقدر از حقوق شما

جوونا رو بخاطر منافع خودشون از بین بردند

امیدوارم به حق خون به ناحق ریخته بچه هائی که فقط رای شون رو می خواسن اما

ظالمین حاکم زندگیشونو گرفتن خدای رحمان رحیم حق و مطالبات همه شماهارو بهتون

برگردونه...

بابا جون مبادا یه موقع بخاطر آزمون ناراحت باشی

مسئله ما مهم تر از آزمونه

شاکر باش و به خدا توکل کن

تو خواهی نخواهی انسان موفقی خواهی بود

فالله خیرا حافظا و هو ارحم الراحمین

ناباورانه مایوسم

برام سخته که از حال و روزم در این شرایط کنونی مملکت برات بنویسم!

برام سخته که بنویسم پالس های منفی تو با من چه می کنه !

از نظر روحی بسیار متلاطمم

مسئله ایمان و اعتقادمه

احساس می کنم دینم مورد مضحکه واقع شده

من ریا و تذویر رو در چهره ای دیدم که تا کنون بهش اعتماد داشتم

از هر کسی متوقع بودم اما نه از او

او مظهر ایمان و اعتقادم بود

ولی مومن نباید ریاکار باشد

امروز وقتی فریاد جوانانی را می شنیدم که برای خالی کردن بغض هایشان

می گفتند مرگ بر خ...ای واقعا گریستم

دیشب وقتی جوانی را می دیدم که وسیله دو نفر لباس شخصی کتک می خورد

یاد شکنجه گران اسرائیلی افتادم و تاسف خوردم

امروزبرایم روزهای درگیری با رژیم شاه تداعی شد

شیشه های شکسته مغازه ها ، بانک ها ، کیوسک های تلفن ، ایستگاههای اتوبوس

به آتش کشیده شدن  لاستیک ها و محفظه های زباله همه و همه نشانگر همان

احساسی بود که 30 سال پیش درک کرده بودم

ضربت باطوم آن یگان ویژه بود که بر فرق آن دختر جوان نشست و باعث شد

بجای گریه خون از چشمش بریزد

و این اتفاق در شرایط اسلامی ما افتاد و خجالت کشیدم

کسی که بجای ولی فقیه می نشیند چه جوابی دارد؟

مگر این بچه چه می خواست؟

تنها می گفت رای من را پس بدهید...همین !

من مطمئنم که خداوند انتقام این بچه های کتک خورده را خواهد گرفت

در چنین شرایطی نمی توانم چیزی برایت بنویسم

دلم خونست ، تو آنرا نیآزار

دلشوره هایم برای تو کافیست ، زیادترش نکن

تو نمیدانی به من چه می گذرد

بگذار در سکوت باشم

میدانم از پدر مسکوت خاطره خوبی نداری اما در این شرایط بمن فرصت بده،

فرصت بده ببینم که هستم،

چه می کنم ، روزگارم چه خواهد شد

دیدن صحنه هائی که برایت گفتم قلبم را آزرده کرده است

هر لحظه  تجسم می کنم که اگر خدای ناکرده این ضربه های ناآگاهانه

بر سر تو فرود آید چه کنم

کاش محبت تو اینگونه اسیرم نکرده بود

کاش اینگونه وابسته تو نبودم

بابا...

کار از کار گذشته ، مراعات پدرو بکن

نمی خواهم برایم بی تفاوت جلوه کنی

حداقل حس مهری که نسبت به تو دارم رو ازم نگیر

بگذار کمی دلخوش باشم

چیزی باقی نمانده

منهم مانند سعید خواهم رفت

بگذار آسوده تر سفر کنم

همین...

چرا...؟

نمیدونم چی شده !!

به منم که هیچی نمیگی...

همینطور مات و مبهوت موندم

گاهی فکر می کنم بخاطر آزمونت و تصورات بعد از اونه که تو ناراحتی

گاهی هم فکرم حول شرایط پیش آمده در روزهای گذشته می گرده

هرچی باشه تورو عاقلتر از این حرف ها میدونم که وقتت رو بیهوده به

مسائلی معطوف کنی که چندی بعد با پوزخندت مواجهه...

وقتی بهت میگم همیشه دعا کن و بگو

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

خب فکر می کنم صادقانه باور می کنی و با خدا هم ارتباط برقرار میکنی

بنابراین دلیلی نمیبینم که احساست در جای دیگه ای  بگونه ای که

متوقع نیستم نوشته بشه و حرفای پدر هم هیچ تاثیری نداشته باشه

دیروز که اون متن رو در پست نوشته هات می خوندم ، جا خوردم !!!

صادقانه میگم که دوست ندارم از تو نا امید بشم

اما گاهی هم دست خودم نیست و تحت تاثیر نوشته های تو که حاکی از

احساس درونیه توئه واقعا نا امید می شم

خب دوست دارم به مسائل بالاتری فکر کنی

دوس دارم معلم جامعه خودت بشی

دوس دارم الگوی دیگران باشی

این ها خیلی برای من مهمه

اما سکون تو و تمرکزت روی مسئله ای که هیچ نفعی برات نداره منو زجر میده

خب من به عنوان یک پدر نمی خوام باور کنم  که تو با دیگران

هیچ تفاوتی نداری

در طول ارتباطم با تو ارزشهای زیادی رو که مطمئنا ذاتی هست در تو دیده ام

و اگر میبینی پایبند و وابسته تو شدم بیشتر بخاطر همون ارزشهاست

اگرخدای ناکرده بخواد به این ارزشها خدشه ای وارد بشه نمیدونم چه باید بکنم.

بنابراین روی نکته شخصیتی تو تاکید زیادی دارم و امیدوارم هرچه زودتر

بتوانی خود گمشده ات را بیآبی...

اینکه تا پایان آزمون ممکنه اینجا نیآئی از نظر من خوبه و تمرکزت در این هفته

بر روی مبانی اهدافت چیزیست که منهم با اون موافقم

بنابراین سعی می کنم تا پایان کار آزمون هیچ ارتباطی نداشته باشم

و تنها به دعا بسنده می کنم تا شاید فرجی بشود

مواظب سلامتیت باش

و کماکان توصیه می کنم بخدا توکل کنی

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

شنبلیله

وای ...خداجونم... چقده برام حرف زدی !!

خیلی وقت بود که حرفات جمع شده بود و یه جائی گیر کرده بود

البته من خودم اونجارو می شناسم و بیشتر دوس دارم تو آزاد باشی

نه در قیدو بند...

درسته که وقتی ازت بی خبر باشم نگران می شم اما الحمدلله

یه راه باریک ارتباطی دیگه ای برام فراهم کردی که گاهی به اون

 متوسل می شم.

اینکه میبینی مثلا یک شب در میون برات می نویسم بیشتر بخاطر خودته

چون نمی خوام حواست بجز هدفت به چیز دیگه ای معطوف بشه

و الا حرفای پدر با تو که تمومی نداره

مخصوصا اینکه باید سعی کنم تا جائی که ممکنه  نبود سعید رو حالا به همین

شکل موجود جبران کنم

گرچه هیچ احدی مانند او برای تو نخواهد بود اما

من بیچاره هم گاهی زیادی خوش باورم و به این احساس دلخوشم که

بتونم شادی رو به حس و حال تو تزریق کنم

پدر در مقابل احساس تو بسیار ضعیفه و از خیلی چیزا گذشته  و تا

جائی که امکان داشته برات وقت صرف کرده

فکر نکنی کارای من از روی دلسوزی باشه ! نه...

چون همیشه فکر می کنم خداوند به خاطر شرایط یکسان ما ،

از دو نقطه متفاوت ، من رو به تو و تورو به من رسونده

هر چند این دنیا مجازیست اما برای من حقیقت محض هست

من از دلشوره هایم برای تو چنین احساسی را درک می کنم

نوشته های این دو سال و اندی گواه این مطلب هست و نیازی به توضیح نداره

برای من ثابت شده که تو وفادار ترین فرزند برای پدر بوده ای

قصه ما از نادرترین افسانه های موجوده و یا لااقل من اینگونه فکر می کنم.

من تورو از چشمم بخودم نزدیکتر می بینم و همین احساس رو از

طرف تو بخودم کاملا درک می کنم

بگذریم....

تو با آرامش به هدفت فکر کن وبه هیچ موضوع دیگری نیندیش

و یادت نره که همیشه به خداوند توکل کنی

امروز دوستی آمده بود و دعائی به من هدیه کرد

معنای دعا بسیار به دلم نشست

آنرا برای تو هم می نویسم تا مثل خودم و در تمام لحظه ها بخوانی

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

خداوندا از تو می خواهم که به آنچه مورد علاقه و رضای توست موفقم گردانی

بابا...

منتظری بقیه شم بگم

کور خوندی... نمیگم

خب برای اینکه لوس می شی خب

بچه که نیسی ، بزرگ شدی !

ولی برای اینکه دلت نشکنه فقط میگم بابا جوووووووووووووووووونم

حواست به درسات باشه ها

نبینم شیطونی کنی

بگو چشم...

قربون اون چش گفتنت بشم شنبلیله جون.

ماه من...

من امروز نذرمو ادا کردم

اصلنم حوصله گرو کشی نداشتم

تازه به خدا هم گفتم من که بنده توام تحمل شرط و شروط ندارم

اما شما که خدا باشین حتما خیلی بهترین و من نمی تونم خودمو با

شما مقایسه کنم

تعجب در اینه که همه به خدا میگن تو ولی من بهش میگم شما !

عقلمم نمیرسه که خدا رو جمع نمی بندن

خب چیکار کنم دلم می خواد محترمانه باهاش حرف بزنم

آخه بذار یه بارم شده بفهمه که ما با تربیتیم

استغفراله...

می ترسم بگی پدر کافر شده

اما نه بخدا

خیلی ام اعتقاد و ایمانم محکم تر شده

نمیگم که چرا نتونسم تحمل کنم تا تو قبول بشی و بعدش نذرمو ادا کنم

یک لحظه هائی توی زندگی پیش میآد که اگه بگذره و ما غفلت کنیم بعدش

دیگه فایده نداره

من تونسم اون لحظه رو امروز احساس کنم

برای همینه که اصلنم دلم شور قبولیه تورو نمیزنه

خب اگه قبول بشی خیلی خوشحال می شم ولی اگه خدای نکرده قسمت نباشه

موفق بشی زیادم ناراحت نمی شم

خب میگم خدا نخواسه حالا چه حکمتی پشتشه نمیدونم

از خدا می خوام که تو همیشه آرامش داشته باشی

این خیلی بهتر از اون آزموناست

وقتی آروم باشی توی همه آزمونا موفق میشی

مهمتر از اون اینه که معنای آزمون رو درک کنی و بفهمی چرا مورد آزمایش

قرار میگیری

خب ...الانه خیلی خسته ام

نمی تونم زیاد ور بزنم

فقط یه کم دلم شور سرما خوردگیتو میزنه

ایشالا تا این کلمات به تو برسه خوبه خوب شده باشی

یادت نره ها

مواظب خودت باش

جلو پاتم نیگا کن

چه میدونم خب...می ترسم بخوری زمین دیگه...

دیدی بالاخره بهت رسید!

چقدر امروز از سعید تشکر کردم

میدونسم که هرچی باشه خب... بابای توئه دیگه

ما فکر می کنیم که اونائیکه دیگه نیسن ارتباط شونم باهامون قطع میشه !

اما اصلا اینطور نیست

همین خواب هائی که می بینیم نوعی ارتباطه

همین امانتداری سعید نوعی ارتباطه

دیدی کجای جیبش برات گذاشته بودم؟

فقطم تو میتونسی اونو برداری

وقتی پیامت رو دیدم قلبم لرزید

برای سعید دعا کردم

و برای تو نیز خیلی...

حالا دیگه خیالم راحته که دعا باهاته

دیگه فکر نمی کنم استرسی داشته باشی

دو تا دعای عظیم همراته

و ان یکاد و شرف شمس

خط اتصال معنوی من و تو همون زنجیریست که دعا بهشه

من فکر می کنم بهترین هدیه  رو به تو دادم

و تو کم کم معجزه اونو درک خواهی کرد

فقط به خدا توکل کن تا همیشه موفق باشی

زنجیرو دعائی که پیش خودمه نمونه دوم همون زنجیر و دعائیست که

پیش توئه

من و تو حالا یک وجه مشترک داریم

من هر وقت بخوام تورو دعا کنم اول به این وجه اشتراک نگاه می کنم

تو هم همین کارو بکن

چیزی که پیش تو و منه ریسمانیست که به این وسیله بدامان خدا چنگ می زنیم

ما خوشبخت ترین پدرو فرزند دنیائیم

ما بهم زنجیر شدیم و هیچکس نمی تواند آنرا پاره کند مگر خودمان

بابا...

دلم می خواد فریاد بزنم و بگم تورو خیلی دوس دارم

اما نمیدونم صدام بهت میرسه یا نه

اگر این صدا به تو رسید حتما نگاهی به اون قاب دعا بینداز

و برای پدر هم دعا کن

دیوونه

دیدی میگم وقتی میآم خونه اول دنبال تو می گردم

اصلا ترک عادت موجب مرضه

اونم چه مرضی

ما که دیگه مریضی مون لاعلاجه

خب کار از این حرفا گذشته

دله دیگه...فکر می کنه فقط تو توی دنیا وجود داری

راسی شم که برای من این عاطفه یک حقیقت محض شده

چقدر خوشحال می شم که میبینم اولویت زندگیت تعلیم و تعلم شده

ازخدا بخاطر تحولی که در تو بوجود آورده سپاس گزارم

و امیدوارم این عنایت الهی شامل حال تمام همسن و سالهای تو هم بشه

توی راه که می آمدم خونه ، داشتم فکر می کردم اگه امشبم نباشی

اونوقت من برای کی بنویسم

اما تا دیدم بلبل مست سحر، چه چه مستانه زده

            دل به اودادم ودیدم  دو سه پیمانه زده

این شعر های فی البداهه پدر هم معنای خاص خودشونو دارن

فکر می کنم تو خوب میفهمی چی میگم

تازه اگه هم چشم شیطون کور نتونسی بفهمی زیاد مهم نیس وقتی

شصت ساله شدی بچه هات برات معنا خواهند کرد

حالا بگم از ماجرای امروز

هیچکس توی اداره نبود

ساعت 2 بعداز ظهره

سخت متمرکز کارهام بودم

یه هو دیدم یک هیکل قلمبه جلوی در اتاقم ظاهر شد

با هزار من عسل هم نمی شد بخوریش

یه دسته اوراق هم دستش بود

اگه گفتی کی بود؟

نمیگم تا دلت بسوزه !

یعنی اگه بگم که دلت نمی سوزه ، بیشتر فکر می کنم هول کنی !

نه آقا جن کدومه !

بگو مادر فولاد زره دیو !!!

خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه !

آخه چی بگم ، صدرحمت به دیوونه ها

از شدت تنفر چهره اش کبود شده بود

راستش ترسیده بودم

آخه اگه خدای نکرده یه بلائی سرم میآورد کی بدادم می رسید؟

دلمونم که به تو خوش کردیم ولی تا تو بخوای به داد پدر برسی اون خانومه

بدون هفتا شیکم منو زائونده بود

القصه...از چرت و پرتاش هیچی نفهمیدم

فقط همینقدر حالیم شد که بیچاره دیوونه است

سه ربع تموم وقت منو گرفت

دیدم فایده نداره واقعا قاط زده

به هر شکلی بود اونو راهی کردم و درو بستم

این همون خانم مدیر ادارمون بود

تلفن و برداشتم و با نایب رئیس ادارمون حرف زدم

بهش گفتم بابا من دیگه تامین جانی ندارم و از فردا نمیآم اداره

اونام که میدونن اگه نباشم مردم میریزن و اون اداره رو به آتیش می کشن

خلاصه... یه عالمه قربون صدقه ام رفت تا من آرومتر شدم

بابا...تو باور نمیکنی

بخدا این خانومه دیوونه شده

منم خب از دیوونه ها می ترسم خب

تو هم که اینقده ازم دوری که نمیدونم چیکار کنم

باز لااقل اگه اینجا بودی میدوئیدم پشتت پناه می گرفتم

اونوقت یواشکی از اون پشت مثه بچه یتیما سرمو کج می کردم ببینم کی می خواد

منو بخوره !

راسی شم که اگه اون بخواد منو بخوره تو چیکار میکنی؟

خودم میدونم...

حتما بهش میگی نوش جونت...!

و اینو بحساب طرفداری از حقوق زنان میذاری !!!

خدا از سر تقصیرات همه تون بگذره

ایشالا تو همیشه سلامت باشی

حالا مارو اگه خوردن یا بردنم زیاد مهم نیس

قربون اون خنده هات بشم باور کن که این قصه راست بود...