اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

...

کاش هیچوقت این کامنت رو برام نمیذاشتی !!

نمیدونسم جواب مهری که بهت داشتم موجب عکس العملی چنینه

دیگه برام سخت نیست که بتونم خودم رو قانع کنم  حقیقت تو نیز فرقی

با حقایق دیگه نداره

از هیچکس توقعی نداشتم ولی چون همه فکرو ذکرم تو بودی چشم انتظار

این بودم که ببینم روز به اصطلاح پدر چه میکنی

بعد دیدم هیچ خبری از تو نیست

آمدم اینجا و دیدم کلمه رو تکه تکه کردی و انداختی زیر در...

کاش هیچی نمی نوشتی

مهم نیست ، و مشگل از منه

یکبار درب این خونه رو گل گرفتم و نباید بازش می کردم

اشتباهی عظیم تر از اشتباهات گذشته بود

آندفعه هم به سفر میرفتی

این بار هم نیز

با اینکه نمیدانم موضوع چیست و تو هم چیزی نگفتی به نظر میرسه

که منهم باید به سفر بروم

اینجا را به امان خدا رها می کنم و دیگر برنخواهم گشت

قسم می خورم که هرگز پیش تو باز نگردم

و دیگر نوشته هایت را نخواهم خواند

من هرگز پدر خوبی نیستم.

...

میدونی که امشب چه شبیه؟

داشتم با کسی صحبت می کردم که سرشار از احساسه

همین احساس باعث نوآوریهای زیادی در زمینه حرفه اوست

او استاد موسیقی است

و شاگردان زیادی رو تعلیم داده

تنها زندگی می کنه

و جوونه

یه دختر داره که اسمش دریاست

وقتی میری توی اتاقش عکس این دختر روی پیانوی او میدرخشه

اما سالهاست که دریا رو از او جدا کرده اند

داستانش مفصله

با آلات موسیقی زیادی آشناست ولی ساز دلخواهش تارو سه تار و تنبوره

صدای قشنگی هم داره

امشب برام پیام فرستاد

دلم نیومد با پیام جوابشو بدم ، بهش زنگ زدم

صحبت از روزهای بعد از انتخابات شد

خیلی متاثر بود از خون هائی که ریخته شده بود

گفت یکی از بچه ها که با چاقو زخمی شده بود ،دستش عفونت کرده و می ترسید

بره دکتر

امروز اونو می بره پیش یک دکتر جراح که آشنا بوده

و مجبور می شه بعنوان دستیار دکتر شاهد عملیات جراحی او باشه

می گفت برام خیلی سخت بود که ناظر این عمل باشم

بغض گلوشو گرفته بود و نمی تونست حرف بزنه

یه کم آرومش کردم و بهش گفتم بیا با هم دعا کنیم

و بعد دعا کردیم...

خدایا به یمن وجود مولا علی که امشب به دنیا میآد

بخاطر دل دردمند مادران و پدرانی که هم الساعه نگران حال بچه هاشونن

تمام کسانی که در بند حاکم اند، از شر ظلم و بیعدالتی نجات بده

خدایا اونارو حفظ کن

خدایا آرامش رو با برگشت اونا به سوی خانه و خانواده به همشون عنایت فرما

خدایا ظلم رو از دنیا برکن

خدایا به قداست این شب عزیز قسمت میدم منجی مارو هرچه زودتر برسون

و خانه هایمان را به انوار ایمانش نورانی بفرما

روز پدر مخصوصا پدرائی که برای بچه هاشون دلشوره دارن

و یکی از اونا سعیده مبارک...

...

این نوشته های پراکنده که ناشی از افسارگسیختگی  روح متلاطمم هست

با آنچه تو مینویسی بسیار متفاوته

من قادر به درک احساس تو نیستم چون از تو بی خبرم!

همه فکر و ذکرم پیش توست اما تو اینجا نیستی

حق هم با توست

شاید من بد شانس ترین پدر دنیا باشم که هرگز کسی از دلم خبر نداشت.

گاهی حس می کنم از من ناراحتی

اما چرا ؟! نمیدانم !!

من نمیدانم آنجا چه خبره !!

تلاشی هم برای دانستنش نمی کنم

این بار حق با منه چون

به سادگی هر چیزی را باور می کنم و دل می بندم

وفکر می کنم حقیقت جز این نیست

اینکه تو برایم استثنا هستی به همین دلیله اما

گاهی تذکر تو در مورد خودت منو بفکر وا میداره

دلم نمی خواد رویایم نابود بشه

تا جائی که در توانم باشه حفظش می کنم

و روزیکه مایوس بشم به خلوت خودم باز می گردم تا رویای دیگر...

خودم میدانم چقدر با خودم صادقم و این توقع از غیر خودم طبیعیست

اما تا کنون نتوانستم این گمشده را بیآبم

حتما اشکال از من بوده

و یا توقع من باید مهار شود

نمیدانم...

کسی هم به من کمک نکرده است تا بتوانم خودم را دریابم

اما یک مطلب را میدانم

آنکه مرا آفرید می دانست چه آفریده و خوشحالم که از من راضیست

اگر غیر از این بود

با تو حرفی نداشتم...

...

با اینکه اینجا تنها جائیست که خیلی دوسش دارم اما

این روزا با بی میلی بهش سر می زنم !

بیشتر دوس دارم از اتفاقاتی که هر روز میفته مطلع بشم

همینم باعث شده که برم تو لاک خودم و به هیچ و پوچ بودن دنیا

فکر کنم...

اینکه زندگی معرکه آزمون های گوناگونی برای ماست

اینکه چگونه میشه از این آزمون ها گذشت

و اینکه آیا ما به اون درجه از تعالی که خداوند خواستار اونه میرسیم یانه

این اندیشه هاست که منو بخودش سرگرم کرده

زمان مثل برق و باد داره میگذره و کتاب زندگی در کوران حوادث ورق می خوره

در نقطه ایکه من قرار دارم شاهد تحولاتی هستم که پوچی

 اینگونه زندگی برام به اثبات رسیده...

ما دچار کفران نعمات الهی شده ایم

جرائم بیشماری را در مقاطع زندگیمون مرتکب شده ایم

و فکر نکردیم که اشرف مخلوقاتیم

عشق ، این والاترین نعمت الهی رو نادیده گرفتیم و به دشمنی با هم پرداختیم

از خودم می پرسم... ! چرا؟

و همیشه جواب این چرا هارا در گورستان آدمیان یافتم

جائی که وقتی در آنجا قدم میزنی

شاهد سکوت ترسناک کسانی خواهی بود که روزی مانند ما و در مقطع زندگی خودشان

چنین دنیائی رو تجربه کردند ودر زندان ابدی شان پوسیده اند

دنیائی اینگونه جز هیچ و پوچ نیست

کاش به کرامت انسانی مان بر می گشتیم

کاش خدا را از خودمان نمی رنجاندیم

کاش بهشت را می فهمیدیم

معرکه زندگی ما فراتر از استهزاست

بگونه ای شده که خداوند هم از خلقتش بیزاری می جوید

باید صبر کرد تا روزی که این بیزاری به انفجار بی انجامد

آن روز ، روز تقاص خواهد بود

دیری نخواهد پائید

زندگی مثل برق و باد می گذرد

و برگی دیگر از اوراق تاریخ ما ورق خواهد خورد

و چه تاریخچه نحسی...

...

 

 

از روزیکه  " ندا " مظلومانه پرواز کرد منم لال مونی گرفتم !!

دلم نمی خواد با هیشکی حرف بزنم

کاش فیلم شو نمیدیدم

صدای آمریکا بیرحمانه این فیلم رو پخش کرد

فیلمی که حتی رئیس جمهور آمریکاروهم به گریه انداخت

از اون روز تا حالا همه اش توی خودمم

باورم نمیشه که اینقدر بیرحم باشیم

تصویری که اینجا گذاشتم تجسم وضعیت روحی منه که همه اش فکر می کنم

یه کسی مثه این آقا جلودار غافله بیگناهاس

من علاقه عجیبی به آقا امام زمان دارم

برای همینم اکثرا شب های جمعه  و در فضای تاریک شب ،

در دشت جمکران دنبال علاقه ام سرگردونم...

از اون روز تا حالا همه اش مجسم می کنم که آقا توی خیابونای تهرون

در حالیکه دستاشو باز نگه داشته جماعت کثیری از مردم پشت سر ایشون

تکیه گاهی جز سایه اش ندارن

او در مقابل ظلم و بیعدالتی ،مردم رو حمایت می کنه

نتونسم چهره شو برات نقش کنم ، امکان نداشت

اما زیباترین چهره ای بود که می تونسم تجسم کنم

انشااله که بزودی شاهد عدالتش باشی

بابا... ازم نخواه چیزی بنویسم

روحیه مناسبی ندارم

اما میآم نوشته هاتو می خونم

خدا کنه حرفات همیشه پر از امید باشه

خدا کنه غم نداشته باشی

خدا کنه به همه آرزوهات برسی

تو هم یه کم منو دعا کن

دعا کن آروم بگیرم ....همین.

خیال...

 

 

نمیدونم این تصویر کیه؟

شاید تصویر همون خوابی باشه که برات گفتم

نیمه های شب بود ،

بغض عجیبی داشتم

فکرم پیش تو بود و فاصله هارو حس نمی کردم

بعدا فهمیدم که همون موقع تو هم بغض داشتی

اینو از دفتر نوشته هات حس کردم

هیشکی مثه من چهره کودکی تورو به یاد نداره

آخه دوساله که شب و روز باهامه

هرروز ، هر ساعت ، هر لحظه اونو میبینم

خب عادت شده دیگه

هنوزم فکر می کنم همونطوری موندی

توی عالم تجسم ، گذشت زمان رو توی چهره ات نقش کردم

می خواسم ببینم چقدر بزرگ شده ای

این تصویر نقش شد

وقتی نگاهش می کردم کلام به کلام حرف های تو، از درون این چهره و

از فضائی که شاید در انتهای کهکشان بود به من می رسید

فاصله بعیدیست اما

قدرت تخیل فاصله نمی شناسه

به سادگییه یک حس نجیب ، همه احساس تورو در وجودم درک می کردم

باید آروم می شدم

باید خیالم از تو راحت می شد

برات دعا کردم و آروم شدم

برات دعا کردم تا راحت شدم

بابا...دلم برات تنگ شده

از دیشب تا حالا صد مرتبه به این عکس نگاه کردم

این عکس با من حرف می زنه

هرچی رو که می نویسی بهم میگه

نمیدونسم اینقدر بزرگ شده ای

کاش از خواب پا می شدی

کاش چشماتو باز میکردی

کاش لبخندت عمیقتر بود

دستم قدرتی بیش از این نداشت و الا تصویری زیباتر از این خلق می شد.

...

بابا جون من خوبم ولی نمیدونی اینجا چه خبره !!!

البته من از طریق اخبار خارجی از اصفهان اطلاع دارم

هر وقت اسم اصفهان رو توی تیتر های خبری می بینم دلم هورری میریزه

مثه اینکه یه تیکه از بدنمو ازم جدا کرده باشن دلم شور میفته

یه صحنه هائی جلوی نظرم میآد که خیلی ناراحت می شم

دیشب یه خواب عجیبی دیدم

نامه هائی بود که از زندانها بین مردم پخش می شد

این نامه هارو زندانی ها برای مردم خیر نوشته بودن

یکی از اون نامه هارو دادن به من

میدونی از کی بود؟

یک دختر 18 ساله

از من درخواست کمک کرده بود

توی خواب گفتم حتما میرم و بهش کمک می کنم

و دیگه چیزی یادم نیس

از صب تا حالا همه اش توی فکرم که توی زندون ها چی میگذره

چه کسانی زیر شکنجه فریاد می زنن

شیما...به خدا قلبم درد گرفته

من واقعا طاقتمو از دست داده ام

نمیدونم چه باید بکنم

30 سال اسیر کسائی شدیم که پشت اونا نماز می خوندیم

میدونی چه لطمه ای به دین ما زدند؟

امروز با دل گرفته نفرین شون کردم

من ندیده بودم که زن مسلمون رو در جامعه اسلامی بزنن

اما امروز و دیروز و روزهای گذشته دیدم

و خداوند انتقام خواهد گرفت

بابا...مواظب خودت و مادر باش

من دلم برات خیلی تنگه اما موبایلم نمیتونه تورو بگیره

امروز میدان انقلاب تا آزادی را با حمله مغول روبرو بودیم

اما نه...آنها مغول نبودند

نمیدونم چی بودن هرچه بودن انسان نبودند

و این در دنیای اسلام باور نکردنیه

بخدا می سپارمت...